زبانم در دهان باز بسته است
نميدانم چه ميخواهم بگويم
كه بال مرغ آوازم شكسته است
در تنگ قفس باز است و افسوس
غمي در استخوانم مي گدازد
نميدانم چه ميخواهم بگويم
گهي مي سوزدم گه مي نوازد
خيال نا شناسي آشنا رنگ
ز مغزم مي تراود گيج و گمراه
پريشان سايه اي آشفته آهنگ
كه بي سامان به ره افتاد شبانگاه
چو روح خوابگردي مات و مدهوش
كه همچون گريه مي گيرد گلويم
درون سينه ام درديست خونبار
نميدانم چه ميخواهم بگويم
غمي آشفته دردي گريه آلود
نمیدانم چه میخواهم بگویم
" هوشنگ ابتهاج"
خواننده :محمد اصفهانی
نميدانم چه ميخواهم بگويم
كه بال مرغ آوازم شكسته است
در تنگ قفس باز است و افسوس
غمي در استخوانم مي گدازد
نميدانم چه ميخواهم بگويم
گهي مي سوزدم گه مي نوازد
خيال نا شناسي آشنا رنگ
ز مغزم مي تراود گيج و گمراه
پريشان سايه اي آشفته آهنگ
كه بي سامان به ره افتاد شبانگاه
چو روح خوابگردي مات و مدهوش
كه همچون گريه مي گيرد گلويم
درون سينه ام درديست خونبار
نميدانم چه ميخواهم بگويم
غمي آشفته دردي گريه آلود
نمیدانم چه میخواهم بگویم
" هوشنگ ابتهاج"
خواننده :محمد اصفهانی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر