سکوت شب و نوای بلبل........




 تصنیف نسیم سحر:

صدیق تعریف


علیرضا قربانی


نسیم سحر بر چمن گذر کن
ز ما بلبل خسته را خبر کن
بگو آشیان را زدیده تر کن
ز بیداد گل آه و ناله سر کن
شبی سحر کن، شبی سحر کن
سکوت شب و نوای بلبل
شکرخنده زد به چهره‎ی گل
کنار بستان، به یاد مستان
بنوشان می، بنوشان می
ماه من، دلدار من، تویی آزار من
تویی تو
هر کجا همراه من، تویی دلخواه من
تویی تو
روزی آهم گیرد دامنت، سوزد با منت
گر شود دلم کوه درد و غم
همچو فرهادش از ریشه برکنم
من همان مرغ بی‎بال و پر،
شاخ بی برگ و بر،
دل آزرده‌ام

محمد تقی بهار

آهنگساز: علی اکبر خان شهنازی

درخت روشنایی







درخت روشنایی: با صدای صدیق تعریف ..........بشنوید


تو درخت روشنایی ، گل مهر برگ و بارت

تو شمیم آشنایی ، همه شوق ها نثارت

تو سرود ابر و باران و طراوت بهاران

همه دشت ، انتظارت .

هله ، ای نسیم اشراق کرانه های قدسی !

بگشا به روی من پنجره ای ز باغ فردا

که شنیدم از لب شب

نفس ستاره ها را .

دلم آشیان دریا شد و نغمه ی صبوحم

گل و نکهت ستاره

همه لحظه هام محراب نیایش محبت

تو بمان که جمله هستی به صفای تو بماند !

شب اگر سیاه و خاموش چه غم که صبح ما را

نفس نسیم بندد به چراغ لاله آذین

به سحر که می سراید ملکوت دشت ها را .

اگر این کبود خاموش سراچه ی شیاطین

تن زهرگین به گلبرگ ستارگانش آراست

وگرم نسیم این شب

به درنگ نیلگون خواند

به نگاه آهوان

        - بر لب چشمه سار - سوگند

                                          که نشنوم حدیثی

چه سپیده های رویان

که در آستین فرداست .

بهل ای شکوه دریا که ز جو کنار ایام

ننهد به باغ ما گام سرود جویباران ،

چو نگاه روشنت هست چه غم که برگ ها را

به سحرگهان نشویند به روشنان باران .



به ستاره برگ ناهید

                         نوشتم این غزل را

که برین رواق خاموش

                           به یادگار ماند

ز زبان سرخ آلاله شنیدم این ترانه :

که اگر جهان بر آب است

                              ترنم تو بادا و

                                         شکوه جاودانه !   

                                               "  شفیعی کدکنی "

 

صبح بهار









صبح بهار :با صدای داریوش





ببار ای ابر باران بار، باران را

بیار ای شرشر باران، بهاران را
رها کن رود عاشق، تن سوی دریا
بجوش ای چشمه‌ی پاک، از دل صحرا
زمین بشکاف از هم، باغ بر پا شو
جوانه سر برآور، غنچه گل وا شو
نسیم از ره بیاور، عطر فردا را
پرنده! صبح شد، بیدار کن ما را

مؤذن، بانگ برکش، خلق برخیزد
بخوان نام خدا، تا دیو بگریزد
شهادت ده! گواهی کن! گواهی خواه!
بگو این، این و آن، آن؛ هر چه خواهی خواه!

بگو شب رفت و خط فاصله پیداست
به چشم باز بیداری که بر فرداست
سپیدی رو به بالا می رود در کوه
سیاهی رو به بستر های خواب آلود

کنون، صف در صف هم خیل بیداران
کنون، بستر به بسترها، سبک باران
گواهی کن، گواهی کن، گواهی کن
مرا از خویشتن تا خویش راهی کن!

من ام ابر و ببارانم، ببارانم
برویانم، برویانم، بهاران‌ام
روانم کن به دریا، رود بارام من
بجوشانم به صحرا، چشمه سارام من
زمینم، می‌شکافم، باغ برپایم
نسیمم، گل فشانم، عطر فردایم
پرنده، خود منم، پرواز ده من را
خود صبحم، صفای ذات ده من را
ببر نام خدا، ره توشه بردارم
گواهی می‌دهم عزم گذر دارم

قاصد روزان ابری داروک




















قاصد روزان ابری داروک! کی میرسد باران؟




داروک

خشک آمد کشتگاه من
در جوار کشت همسایه.
گرچه می‌گویند: "می‌گریند روی ساحل نزدیک
سوگواران در میان سوگواران."
قاصد روزان ابری، داروگ! کی می‌رسد باران؟

بر بساطی که بساطی نیست
در درون کومه‌ی تاریک من که ذره‌ای با آن نشاطی نیست
و جدار دنده‌های نی به دیوار اطاقم دارد از خشکیش می‌ترکد
- چون دل یاران که در هجران یاران-
قاصد روزان ابری، داروگ! کی می‌رسد باران؟
                                                    ( نیما)

درنا -مهسا و مرجان وحدتی

آب، نان، آواز






آنچنان بر ما به نان و آب ، اینجا تنگسالی شد
که کسی در فکر آوازی نخواهد بود
وقتی آوازی نباشد،
شوق پروازی نخواهد بود.




کمترین تحریری از یک آرزو این است
آدمی را آب و نانی باید و آنگاه آوازی
در قناری ها نگه کن، در قفس، تا نیک در یابی
کز چه در آن تنگناشان باز شادی های شیرین است.
کمترین تصویری از یک زندگی:
                                           آب،
                                                نان،
                                                      آواز،
ور فزون تر خواهی از آن ،
                                 گاهگه،
                                         پرواز
ور فزون تر خواهی از آن شادی آغاز
(ور فزون تر ، باز هم خواهی....بگویم،باز؟)


آنچنان بر ما به نان و آب ، اینجا تنگسالی شد
که کسی در فکر آوازی نخواهد بود
وقتی آوازی نباشد،
شوق پروازی نخواهد بود.

                             (محمد رضا شفیعی کدکنی)

در حلبی آباد - الویس پریسلی

در حلبی آباد مادرمیگرید
عابران بدورجوان  حلقه زده اند
صورتش بر آسفالت خیابان و تفنگش هنوز در دست

Elvis Presley - In the Ghetto
Elvis Presley - In the Ghetto .mp3
Found at bee mp3 search engine




As the snow flies
 با بارش برف
On a cold and gray Chicago mornin
در یک صبح سردومه گرفته شیکاگو
A poor little baby child is born
کودک فقیری متولد میشود
In the ghetto
در حلبی آباد
And his mama cries
و زاری مادر
   cause if there's one thing that she don't need
بربچه ای که روی دستش مانده
it's another hungry mouth to feed
با دهان باز و شکم گرسنه اش

In the ghetto
در حلبی آباد
People, don't you understand
با شمایم ؛کدومتون میفهمه ؟
the child needs a helping hand
او را دستی نوازشگر باید !
or he'll grow to be an angry young man some day
یا چند صباحی دیگر جوانی است طغیانگر

Take a look at you and me
مارا چه میشود
are we too blind to see
کوریم و نمی بینیم؟
do we simply turn our heads
روی بر می گردانیم
and look the other way
وخودرا به نفهمی میزنیم
Well the world turns
چرخ روزگار میگردد
 and a hungry little boy with a runny nose
و کودک گرسنه با  آب  سرازیراز بینیش
plays in the street as the cold wind blows
در خیابان بهمراه نسیمی سرد بازی می کند

In the ghetto
در حلبی آباد
And his hunger burns
 می سوزد در آتش گرسنگی
 so he starts to roam the streets at night
و شبانه در شهر پرسه می زند.
and he learns how to steal
می آموزد که چطور بدزدد
and he learns how to fight
و چگونه بجنگد
In the ghetto
در حلبی آباد
Then one night in desperation
وبالاخره در شبی نومیدانه
a young man breaks away
طغیان میکند
He buys a gun, steals a car
تفنگی می خرد و ماشینی می دزدد.
tries to run, but he don't get far
شتابان میگریزد بی آنکه راه به جایی ببرد

And his mama cries
 مادرش گریان است
As a crowd gathers 'round an angry young man
 عابران بدورجوان طغیانگر حلقه زده اند
face down on the street with a gun in his hand
صورتش بر آسفالت خیابان و تفنگش هنوز در دست

In the ghetto
در حلبی آباد
As her young man dies
با مرگ جوانش
on a cold and gray Chicago mornin
در یک روز سرد ومه گرفته  شیکاگو
another little baby child is born
نوزادی دیگر متولد میشود
In the ghetto
در حلبی آباد......


ترانه سیزدهم فروردین





 سحر که از کوه بلند ، جام طلا سر می زنه
بیا بریم صحرا که..............


 سحر که از کوه بلند ، جام طلا سر می زنه
بیا بریم صحرا که دل ، بهر خداش پر می زنه
بیا بریم چون کیجا ، دنبال اون مردِ جوون
تا دامنِ چین دارِ خود ، پُر بکنیم لاله و ریحون

مرغک زیبا ، روی چمن ها ، می خونه
نغمه ی شورش ، کرده دلم را ، دیوونه
دفتر گل در ِ مکتب بستان ، بگشوده ست
بلبل از اینها ، درس وفایی ، می خوونه

ما همه اهل صفاییم ، دشمن جور و جفاییم ، بنده ی خاص خداییم

سحر که از کوه بلند ، جام طلا سر می زنه
بیا بریم صحرا که دل ، بهر خداش پر می زنه
بیا بریم چون کیجا ، دنبال اون مردِ جوون
تا دامنِ چین دارِ خود ، پُر بکنیم لاله و ریحون

مرغک زیبا ، روی چمن ها ، می خونه
نغمه ی شورش ، کرده دلم را ، دیوونه
دفتر گل در ِ مکتب بستان ، بگشوده ست
بلبل از اینها ، درس وفایی ، می خوونه

ما همه اهل صفاییم ، دشمن جور و جفاییم ، بنده ی خاص خداییم




بیتابی



آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست
 



بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست 
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست 
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب 
در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست
آه من شعر شب جدایی
ماه من کی می‌شود درآیی
ابر بهارم طاقت ندارم از دوری تو تا کی ببارم
یک بار دیگر بر زانوی غم سر می‌گذارم
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد 
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست 
پی هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است 
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست 
باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق 
وسکوت تو جواب همه مسئله هاست 
                                 فاضل نظری

تصنیف بیتابی
آواز : علیرضا قربانی